تهيه گزارش از پائيز كار مشكلي است، گرفتن مصاحبه در مورد يك فصل سال و توضيح خواستن از آن وقت ميبرد و مفهوم مطلوب را دور از دسترس نشان ميدهد، بعضي چون از سوژه اين گزارش خبردار ميشوند، سر ميجنبانند و سوال ميكنند كه خبرنگار را با پائيز چه كار؟!
اما يك فصل ميآيد، زمين و زمان را تغيير ميدهد و تا عمق جانها نفوذ ميكند، از صحراها و جنگلها گرفته تا شهرها و خيابانها را در خود فرو ميبرد و به خانهها و حياطها هم سرك ميكشد و لباسهاي مردم را عوض ميكند، آيا اين يك سوژهاي مناسب براي گفتگو و بحث و تبادل نظر نيست؟
آيا لازم نيست گاهي از موضوعات روزمره عبور كنيم و نيمنگاهي به آسمان بيندازيم و از احوالش بگوئيم و بشنويم؟
اتفاقاً اهل ذوق و هنر به همين چيزها نيك نظر ميكنند و شعرها و كتابها و دفترها برايشان مينويسند.
برگ درختان سبز در نظر هوشيار
هر ورقش دفتريست معرفت كردگار
اما، پائيز مثل همه فصلهاي سال و شايد اندكي بيشتر و پيچيدهتر حرفهاي گفتني زيادي دارد، ميشود به پائيز نگريست و از هزاران تغيير و تحولي كه در در و ديوار شهر و روستا روي ميدهد نكتههاي نغز و كمياب بيرون كشيد. ميشود جان خويش را با پائيز هماهنگ كرد و رازي از رازهاي طبيعت بيكران را فهميد، فهميدن طبيعت لذتي بيمانند دارد. شنيدن صداي هستي و همنواشدن با ميلياردها، ميليارد موجود جاندار و بيجان و حركت با حركت رودخانه عظيم جهان حالتي استثنايي است كه چون حاصل آيد روح و روان آدمي را لبريز از وجود و مالامال از احساس بودن ميكند. رسول نجفيان هنرمندآشنايكشورمان درتوصيف فصلپائيز ميگويد:
«اصولا بحث زمان در هستي بشر، خيلي تاثير دارد. هر قوم و ملتي اگر با زمان حرکت کرده باشد و از آن غافل نباشد، به شکل حيرت انگيزي در ادبيات، علم، هنر، نجوم، در هستي شناسياش تاثير زيادي داشته است و شگفت اينکه در لايههاي عوام، يعني عاميانهترين بخش جامعه نيز مسئله غفلت نكردن از هستي اين روزها بحث محافل است.
صحبتهايي ميشود از هايدگر، که گفته بشر دچار فراموشي هستي شده و بايد به او تلنگر زد، که چرا گم شدي، بعد ميبينيم که جوانان فرهيخته ما به ادبيات خاصي گرايش پيدا ميکنند و جذب آن ميشوند، مثل ادبيات ميلان کوندرا ياهايدگر، که حرفشان اين است که بشر گم شده و هنري فاخر است که به اين بشر خودش را يادآوري کند. بعد متوجه ميشويم که مثلا مادربزرگم بسيار بهتر اين را براي نوهاش که من باشم، گفته بود. نه اينکه او رفته باشد تحت تاثير يک مکتب فلسفي درس خوانده باشد، نه، فرهنگي که قوم و تبار من، که به عنوان ايراني شناخته ميشود و در همه اقوام ايراني نهادينه است، وجود داشته و بخشي از زندگي ما بوده. من روي اين مسئله نيز دوست دارم تاکيد کنم که فرهنگ ما با همه اقوامش مفهوم دارد و همه اين اقوام و آداب و رسومشان جزو فرهنگ ايران هستند، نه يک طايفه خاص. اين مفاهيم، در همه اين اقوام که ايران را تشکيل ميدهند، در عوامانهترين سطحش هم وجود داشتهاست، در لالاييها، در بازيها، در موسيقي، در جشنها و… در همه اينها مفاهيمي مشترک وجود داشته. مفهومي مثل اين که گوشزد ميکرد کهاي بشر! مبادا علم محض تو را غرق کند و تبديل بشوي به يک عنصر مچاله شده، در يک محيط پر از زباله ناشي از ماشينزمي که خودت آن را ساختهاي، و به نااميدي الحادي بيفتي.
اين حرفي است که ما به نوعي از «پائولو کوئيلو» ميبينيم. او که وقتي به ايران آمده بود، ميگفت من نميدانم «کيمياگر» من چرا در ايران اينقدر فروش دارد! در حالي که من اين داستان را از عطار گرفتهام و مولانا نيز اين داستان را به نوعي دارد. ميخواهم بگويم، ملتي که با طبيعت و هستي حرکت ميکند، دنيايش محدود نيست. مادربزرگ من دنيايش به دوشيدن شير، دانه دادن به مرغ، چيدن سفره صبحانه، آب و علف دادن به گوسفندان محدود نبود. او با تمامي وجودش از جا بر ميخاست و ميدانست در کهکشان راه شيري، ثوابت و سيارات عظيمي وجود دارد و يکي از آنها کره زمين است، و در اين کره زمين قارههايي وجود دارد، و در يکي از اين قارهها که آسيا است، ايران وجود دارد و در گوشهاي از ايران، دهاتي است که او در آنجا زندگي ميکند. اين ناشي از تربيت است، سينه به سينه با اين فرهنگ بزرگ شدند.
زيباترين اشعار، مرثيهها و مدحها در مورد طبيعت را از مردم کوچه و بازار شنيدم که يکي از آنها مادر بزرگ خودم بود. وقتي پاييز ميشد، در ايل بختياري گويي عيد جديدي شروع شده است. مادربزرگم ميگفت زمين تو را صدا ميزند و ميگويد بيا و تخم بر من بيفشان. زماني که به دهات ميرفتم ميگفت، آب را از چشمه بنوش! زلال بود، مثل چشمههاي امروزي پر از زباله نبود. مادربزرگ ميگفت اين زلالي چشمه به اين علت است که فاطمه زهرا(س) به اين چشمه نگاه کرده است.
اين روش تربيتي است که ما در آن رشد يافتهايم و زماني که هايدگر ميگويد، بشر دچار فراموشي هستي شده، اين شامل ما نميشود. مايي که با اين روش بزرگ شدهايم و با طبيعت حرکت کردهايم. ولي حالا در يک آپارتمان خسته و گرفته، پدرها و مادرها جان ميکنند تا لقمهاي نان بياورند و فردا دوباره روز از نو… .
وي ادامه ميدهد: داريم زندگي ميکنيم براي چه؟ فقط شکممان سير شود و بعد هم بميريم. آيا در گذشته هم همين بود؟ نه. در پاييز جشن مهرگان برگزار ميشد. اين جشن يعني: اي خداوند ما هستي تو را فراموش نکردهايم. کائنات را فراموش نکردهايم. براي کاشت گندم، برداشت آن، زماني که جنجل ميآمد براي درو، همه شعر داشتند.
مادربزرگ ميگفت، اين رنگها، موسيقي است. هر فصل جشني دارد، ولي در پاييز به دليل رنگ خاصش، جشن باشکوهتري بود. دلشوره و دغدغه باران، نيز خود مراسمي داشت که در پاييز بود.
گذشتگان ما به هيچ وجه زمين و زمان را فراموش نميکردند. مادربزرگ خاک را بو ميکرد و ميگفت عطر عجيبي دارد. به من ميگفت برو خاکي را که از آن به دنيا آمده بودي را ببو.
پاييز من را ياد رنگها مياندازد. قصد ندارم شهر و ماشينسيم را کورکورانه تخطئه کنم. اما بزرگ شدن با طبيعت و ذات طبيعت، و اينکه بدانيم خدايي وجود دارد و زندگي بينظم و بيحساب و کتاب نيست، اينها همه بود.
مردم شبهاي پائيزي که کار کمتري داشتند به قهوهخانه ميرفتند و شاهنامه خواني بود. و مرشد که شايد سواد هم نداشت، شاهنامه را تفسير ميکرد.»

علي كيانمهر خطاط و نقاش هم در توصيف پائيز ميگويد: «هر فصلي داراي ويژگيهاي خود است و آفريدگار هستي و نقاش طبيعت اين گوناگوني و تنوع رنگ را در زمين طراحي كرده است. همانطور که بهار فصل رويش هست و فصل روييدن شکوفهها و گلها و جوانه زدن گياهان و آغاز زندگي است و تابستان فصل سبز است، پاييز در عين حالي که فصل برداشت محصول هست و به نوعي فصل نتيجهگيري هست، فصل خزان و برگريزان هم هست برگهايي که با کوتاه شدن طول روز سبزينه شان از بين ميرود و به برگهاي زرد و نارنجي و قرمز و قهوهاي تبديل شدهاند. همين ريزش برگها در فصل خزان هم عالمي دارد. اين که کمکم ميافتند، وزش باد و طوفان آنها را همه جا پخش ميکند و در قسمتهايي انبوهي از برگهاي رنگارنگ جمع ميشوند.
در فصل گرما، آسمان مضايقه ميکند از باريدن ولي در پاييز سر فصل جديدي است. هوا به خنکي رو ميآورد که يک تجربه تازه است.
برهنه شدن تدريجي درختان بعداز سرسبزي و پوشش و شاخساري در پاييز نکته قابل تاملي است برگها را ميبينيم که آرام آرام ميپژمرند و ميريزند و اين ويژگي در پاييز تنوع و تازگي است. که به انسان يادآور ميشود در اين دنيا بطور پايدار به چيزي عادت نميتواند بکند و تا ميخواهد عادت کند خدا تغييرش ميدهد. از همين جا ميتوان به مساله بيثباتي در اين دنيا پي برد. همه شرايط تغيير پيدا ميکند و عوض ميشود. اساسا دنيا دار ماندگاري نيست.
وي ادامه ميدهد:يکي از جلوههاي سمعي در پاييز اين است که برگها زير پاي افراد خش خش ميکند و حس و حال خودش را دارد. در اين فصل آسمان ابري است. گرفتگي هوا در پاييز يک ويژگي است. و از همين روست که به گرفتگي دلها اشاره ميشود.
البته اين گرفتگيها بنظر من غم و غصه نيست در واقع همه چيز جنبه مثبت دارد. گرفتگي دلها جنبه تفکر و تعقل دارد. اينکه انسان از دلخوشي به ظواهر جدا ميشود و انديشه ميکند، يک احساس مثبت است يک زمينهاي است برايانديشيدن و تامل کردن.»
وي در مورد شرايط خاص پائيز كه در كار يك نقاش اثر ميگذارد معتقد است:
هنرمند حتما محدوديت به جلوههاي بصري ندارد. مانند ساير افراد حس سمعي و صوتي و بارش باران را درک ميکند. ولي يک نقاش ميتواند حس سرما و حس در خود فرو رفتن را در حالات مختلف نشان دهد . مثلا وقتي نقاش يک تک درخت تنها را در پاييز ميکشد، بحث خود درخت نيست . تنهايي و غربت را نشان ميدهد. دست خالي بودن را نشان ميدهد. شاخسار شکسته يک درخت مفهوم انساني دارد. و اين نيست که فقط جلوهاي که نقاشي ميکند را ميخواهد بگويد و خيلي پيامهاي عاطفي و روحي را در اثرش لحاظ ميکند. طوري احساساتيگري شبه رمانتيک. نقاش حتي ميتواند نظر بيننده را به خش خش برگ وا دارد. مثلا در يک کار که منظره يک روز پاييزي راترسيم ميکند که جوي آبي که برگهاي خزان را باخود ميبرد و رهگذري که در حال عبور از روي برگهاي خشکيده است. اين نقاشي به لحاظ دروني حس صدا و سرما و گرما را تداعي ميکند. همانطور که احساس عاطفي را ميتوان به طريقي نقاشي کرد که اين را در کارهاي اکسپرسيونيستها ميتوان به وفور مشاهده کرد. (نمونه مشهورش تابلو فرياد اثر «ادوارد مونک». که خودش را در غروب روزي غمگين تصوير کرده است در روزي که بيمار و غمگين بود و ابرهاي سرخ شده بودند و انگار طبيعت دارد با تمامي وجودش فرياد ميکشد.)
خانم مريم نظري خبرنگار و نقاش، پائيز را از دريچه رنگها ميبيند و ميگويد: اولين چيزي كه از پائيز به چشم يك نقاش ميآيد تغيير رنگ برگهاي درختان است. برگها از سبزي به سمت زردي و از طراوت به سمت خشكي تغيير ميكنند، آفتاب سرد ميشود و بنده به عنوان كسي كه نقاشي كردهام اين تغييرها را كاملاً حس ميكنم و به آنها توجه ميكنم. در واقع فصل پائيز يك حس شاعرانه را در آدم برميانگيزاند، خصوصاً اينكه بسياري تغييرات محيط با سرعتي شگفتآور رخ ميدهند و انسان حتي اگر تقويم را نداند و به آن توجه نكرده باشد تغييرات زيادي را در طبيعت حس ميكند.
پيمان خازني نوازنده هم به جمع ما ميپيوندد و به پائيز اينگونه مينگرد:
اگر به فصول سال نگاهي داشته باشيم، بهار فصل بيداري طبيعت، شور و شادابي و زندگاني است. تابستان فصل حركت و فعاليت و پاييز كه به برگريزان معروف است، فصل رو به زوال رفتن طبيعت و زمستان سختترين فصل سال فصل انجماد طبيعت است. تفاوت پاييز با فصلهاي ديگر در اين است كه در پاييز همانگونه حرارت تابستان رو به نزول ميرود، انسانها نيز آرام و درونگرا ميشوند. طبيعي است كه در زماني كه طبع طبيعت عوض ميشود يافتهها و الهامات هنرمند نيز تحت تاثير قرار ميگيرد و در ساختههاي هنرمندان، نويسندگان، فيلمسازان و ساير رشتههاي هنري اين تاثير ديده ميشود.
ادامه بحث را نجفيان پي ميگيرد او ميگويد: از آنجايي که نگاه هستيشناسانه دارم، بهنظرم در پائيز تخمهايي در خاک کاشته ميشود و يک تخم، هزار تخم ميشود. بر خلاف اينکه در پائيز نگاهها تلخ است و طبيعت رو به خشکي ميرود، اما پائيز فصلي است که در آن از هر تخم، هزار بر ميآيد. در مورد بشر هم همين طور، بشري که در ظاهر ميميرد، ولي اينگونه نيست که بميرد. در حقيقت پاييز مرا ياد زندگاني مياندازد، زندگاني به معناي مقابله با مرگ. بهنظرم اگر فقط بهار بود هيچ جذابيتي وجود نداشت. بهار با پاييز معنا پيدا ميکند.
وي در مورد نوع نگاه مردم به فصلها، خصوصاً فصل پائيز ادامه ميدهد كه هر ماه براي نگرش هستيشناسي ايرانيان حرمت خاصي دارد. ايرانيان در هر ماه يك روز را به نام آن ماه نامگذاري ميکردند و براي آن حرمت قائل ميشدند. در پاييز چون سال دو نيم ميشود و شش ماه از سال ميگذشته، اينامر اهميت داشته. اين اهميت دو بعد دارد، يک بعد فلسفي و يک نگاهي که بيشتر هنرمندان را قلقلک ميداده و اين بيشتر به رنگهاي پاييز مربوط بود. متاسفانه ما در حال حاضر در شهر اين را نميبينيم. در پاييز نگاه يک هنرمند به تغيير شگفت طبيعت است. غروب که نور ميپاشد در دار و درختاني که خود هزار رنگ دارند، اين تصويري است خيالانگيز، گويي هر کدام يک ملودي است، يکي ساز زهي ميزند، يکي کوبه اين يکي… خوشا به سعادت ملتي که بتواند اينها را ببيند. در عوامانهترين حالتش نيز، اين تجليل و تکريم پاييز وجود دارد. ملت ما اهميت ميداد به اينها. هنوز هم در روستاها اين مراسم تجليل از پاييز وجود دارد.
از نجفي سوال ميكنيم آيا گرامي داشتن پائيز سابقه داشته است؟ وي پاسخ ميدهد:
به شدت. حتي از همان روزي که بشر آتش را کشف ميکند در غار، اين همنوايي با طبيعت ريشه در آن روزها دارد. از همان روزها، نگاهش به پاييز نگاه عارفانه بوده، هم فصل کشت و باروري بوده و هم در پاييز و بعد از آن چشمشان به آسمان بوده و در اين دو فصل مينوشتند، تعريف ميکردند و قصه و خاطره ميگفتند با چشماني اميدوار به بهاري سبز.
كيانمهر به نوع نگاه مردم به فصل پائيز و رفتار آنها در اين فصل اشاره ميكند كه خصوصيت ذاتي طبيعت در فصل بهار شکوفه زدن و جوانه زدن و رويش است. فصل تابستان فصل رويش و به بار نشستن است. و پائيز به بار نشستن محصول و وارد شدن به يک فاز جديد است. و وارد شدن به فاز جديد که همه چيز از بين ميرود و خشک ميشود، به لحاظ ظاهري در ذهن مردم اثر ميگذارد. مانند مرگ در زندگي انسان است که انسان پس از تولد و رشدونمو در آخر ميميرد. اگر کسي به ظاهر نگاه کند انگار که همه چيز تعطيل و تمام ميشود. ولي درحقيقت آغاز يک مرحله جديد است . همانطور که در روايات راجع به فصل بهار اين چنين گفته شده که وقتي به بهار نگاه ميکنيد به ياد روز رستاخيز خودتان بيفتيد يعني انسان زندگي کرده و دستاوردهايي داشته و بعد وارد دوره ديگري ميشود که از نگاه ما گويا باطنش کمتر مورد توجه قرار ميگيرد. يعني اگر کسي از دنيا برود، ما فکر ميکنيم که همه چيز تمام شد. به پاييز هم اگر اين چنين نگاه کنيم انگار که همه چيز از بين رفت و نابود شد. ولي در واقع يک فصل جديد و آغاز مرحله جديد تحولات دروني است.
خانم نظري نگاه منفي به فصل پائيز را برنميتابد و ميگويد: با اينكه تغييرها در پائيز از سبزي به زردي و از گرما به سرما است اما من هرگز به پائيز با چشم منفي نگاه نكردهام، با اينكه اغلب خاطرات ذهني ما از فصل پائيز پايان تفريح و فراغت و آغاز درس و مشق بوده است و اين حس كودكانه از ديرباز به همراه ما بوده است. و شايد براي همين هم پائيز بنظر دلگير و چون غروبهاي روز جمعه ميماند ولي آرامش اين فصل و لطافتي كه در آن مستتر است روح عرفانگراي انسان را نوازش ميكند و اگر از اين زاويه به فصل پائيز نگاه كنيم اين فصل خواستني هم ميشود. براي هنرمندي كه به اطراف خود بدقت نگاه ميكند و به اصطلاح روي ديگر سكه را هم ميبيند پائيز با اينكه رنگهاي تند و شفاف تابستان را به رنگهاي خاكستري تغيير ميدهد، همين فصل يك فصل الهامبخش و شاعرانه است. شايد خيلي از مردم در اين فصل غمگينتر شوند و شايد سوابق منفي ذهني افراد در اين فصل بيشتر تداعي شود و آنها كه مستعد افسردگي هستند افسردهتر شوند ولي من بعنوان يك نقاش به جنبههاي زيباي پائيز نگاه ميكنم و نميگذارم كه غمگيني اين فصل مرا فرابگيرد.
پيمان خازني هم درباره نوع برخورد مردم با پائيز چنين ميگويد:
به نظر من فصل بهار براي موسيقيهاي عاشقانه ، رومانتيك و محلي و فصل تابستان براي موسيقيهاي مهيج و پر تحرك مناسبتر هستند. فصل پاييز بيشترين هارموني را با موسيقي ملايم و غمناك دارد و فصل زمستان فاصلههاي مطبوع موجود در موسيقي كلاسيك و مدرن را ميطلبد. البته اين نقطه نظر شخصي من است ولي مطمئنا خط فكري مشابهي در ميان اهالي موسيقي وجود دارد.
هر واقعيتي در عالم هستي براي هنرمندان منشأ الهام بوده است، از همين رو فصل پائيز با فراگيري كه دارد جايگاه خاصي پيدا ميكند. كيانمهر در اين رابطه ميگويد:
براي يک هنرمند فارغ از اين که تک چهره کار ميکند يا منظره يا طبيعت بيجان و غيره، طبيعت بهترين منبع براي يادگيري و درک هماهنگي و همنشيني رنگهاست.
همانطور که اشاره شد پاييز فصل تنوع رنگها است و يعني رنگهاي سبز درختان به اشکال مختلف تغيير ميكنند و اين تغيير رنگ هم تغيير يکساني نيست. و تغيير به رنگهاي متفاوت است و ميتوان به رنگ مايههاي زرد و نارنجي و قهوهاي و اخرا و اکر و طلايي و سنجرف اشاره کرد. اينها رنگهاي غالب پاييز است و در نقاشي ازترکيب رنگهاي اصلي يا فرعي اينها درست ميشوند مثل زرد نارنجي، قرمز نارنجي، زردسبز و غيره. در واقع هم رنگهاي همجوار در پاييز مشاهده ميشود و هم رنگهاي متضاد. برگها ميريزند و تنه قهوهاي يا اكر درختان آشکار ميشود و برخي درختان همچنان سبز ميمانند. رنگ آسمان و زمين هم متفاوت ميشود. رنگ آسمان مقداري تيره و کدر است. ابرهاي آسمان خود نوعي بافت و تنوع رنگي ايجاد ميکند. زمين هم که در باغها و مزارع و بيابان و دشت به شکلها و رنگهاي مختلف ديده ميشود. مثلا مزرعه گندم که زرين ميشود. در همه اين عرصهها زمين هم تنوعي پيدا ميکند. يک جور هماهنگي يا هارموني در رنگها پديد ميآيد و در آسمان و زمين جلوه ميکند و بيننده مجذوب اين زيبايي بصري ميشود.
انسانها هم کمکم لباس متفاوتي ميپوشند سرماي هوا آنها را وادار ميکند که پوششان را عوض کنند.
وي ادامه ميدهد:يک هنرمند حس شاعرانهاي نسبت به رنگهاي غالب فصل نشان ميدهد. مثلا فصل خزان به نوعي حالت سراشيبي يا خلوت و تنهايي را ارائه ميکند يا گاهي مفهوم ياس و سرخوردگي و شکست هم ميدهد. مثلا فروغ فرخزاد ميگويد: ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد. البته او از يک نگاه منفي و حالت بدبيني اين را گفته . بنابراين ميتوان گفت پاييز بيانگر چنين حسي است. يعني حس سرما، ياس، به پايان راهي نزديک شدن.
خوانندة صميمي خودمان آقاي نجفي راجع به نوع نگاهها به پائيز معتقد است؛ هر کسي از ظن خود شد يار من… چرا بشر از گرفتگي خورشيد ناراحت ميشد؟ چون نميدانستند اين دوره دارد و خورشيد دوباره باز ميشود. بشر هميشه اين نگراني را داشته و فکر ميکرد برگ درختان که ريخت، نابودي شروع ميشود. اگر از ديدي يونگي نگاه کنيم، اين در ناخودآگاه همه وجود دارد. از اين اتفاقات ميترسيدند. مثلا خورشيد که گرفته ميشد، ميترسيدند. شايد اين بعد غم انگيزي پاييز به اين صورت در ناخودآگاهها وجود دارد، اما ميخواهم از اين تلختر برايتان بگويم، آنقدر بشر امروزي غرق گرفتاريهاي روزمره شدهاست که اصلا نميفهمد چه اتفاقي افتاده. من اعتقاد دارم سازماني مثل صدا و سيما ميتواند نقش پدربزرگ و مادربزرگ با شعور را بازي کند تا اين فرهنگ را جا بيندازد فرهنگ تغيير طبيعت را و متاسفانه چنين نيست.
* جايگاه پائيز در ادبيات فارسي
نجفي راجع به جايگاه پائيز در ادبيات ما ميگويد:
پاييز جايگاه خاص و ارزندهاي در ادبيات ما دارد. فردوسي، تصويري سينمايي دارد از پاييز در يکي از ابياتش. زماني که ميدان جنگ را توصيف ميکند که فوقالعاده است. اين شعر به قدري زيباست. يا شعر منوچهري که سرود پاييز است: خيزيد و خز آريد که هنگام خزان است… البته اغلب نگاه معرفتشناسانه دارند و ميگويند بشر، پاييز را نگاه کن! پاييز زندگي تو هم فرا ميرسد روزي.
اما راجع به تفاوت پائيز با فصلهاي ديگر سال كيانمهر نظر خاصي دارد و اينگونه ميگويد كه: پاييز رو به آيندهايست که انسانها در واقع نسبت به محيط يک جور حس سرد دارند که گويا بايد از شرايط محيط که براي آنها مناسب نيست به جاي ديگري بروند. مثلا در بهار انسانها انس بيواسطه با طبيعت دارنداما در زمستان خودشان را ميپوشانند. و کمتر در محيط باز ميروند. بلکه در فضاهايي ميروند که خودشان متناسب با نياز عموميشان طراحي کردهاند. در بهار فضا بر وفق شرايط انسان است. براي همين مردم به دشت و کوه و طبيعت ميروند. ولي پاييز آغاز فصلي است که بايد خودشان را بپوشاند و آدم بايد به نوعي شرايط مصنوعي براي خودش بسازد که بتواند مشکلات فصل سرما را تحمل کند. بدون اين پيشبينيها انسان دچار سرما ميشود که با نيازهاي زيستياش سازگاري ندارد و دماي کم هوا آزاردهنده ميشود.
* الهامبخشي فصلها
وي راجع به الهامبخشي فصلها خاطرنشان ميكند كه انسانها در بهار از خودشان بيرون ميآيند و به دل طبيعت ميروند دست افشاني ميکنند. بهار و پاييز هر دو الهامبخش هستند و هرکدام الهام خودشان را دارند همانطور که انسان در شرايطي قرار ميگيرد که ميتواند بدون پردازش و دخل و تصرف در بهار و تابستان در طبيعت به راحتي زندگي کند ولي در پاييز و زمستان اين امر امکانپذير نيست. انسان در بهار آزادي در طبيعت را دارد. ولي در پاييز و زمستان خودش بايد به فکر خودش باشد و تدابيري بينديشد. سختي و کمبود را پيشبيني کند. پاييز که شروع ميشود يک زنگ خطري است، تلنگري است که سرماي مطلق در پيش است و همه چيز در برف خواهد رفت و چيزي باقي نميماند. و در بهار انسان نگاهش به آينده است که بايد توليد کند. نکتهاي که در اين جا و براي هر دو فصل مطرح است، نگاه به آينده است. ملاحظه زمان و نگاه به آينده. براي هنرمند همه چيز الهامبخش است و هنرمند از هر چيزي به عمق مساله نگاه ميکند و سعي ميکند که رازهاي مسائل و جنبههاي سمبليکش و زواياي ناديدني و ظريفي که از ديد بسياري از افراد زيبا و جذاب نباشد را با ديد خلاقانهاش متفاوت و زيبا ارائه کند . در واقع همه چيز براي هنرمند پيام دارد و مفهوم دارد.
* دوري انسانها از طبيعت وفصول
نجفيان پيرامون دورشدن انسانها از طبيعت و فصول سال، آهسردي ميكشد و به تلخي ميگويد: ما بچهها را از طبيعت دور کرديم… در گذشته بچه با تمامي وجود تغيير فصل را حس ميکرد، سختيها، مشکلات و زيباييها را ميديد. خطري که نسل بعد از ما را تهديد ميکند، دقيقا همين فراموشي هستي است. ملت ما نبايد دچار فراموشي طبيعت شود. بچههاي ما خاطره ندارند، چرا که پدر و مادر گرفتارند، به دنبال شکم سير کردن هستند. خاطره بچهها شده فلان قسط عقب افتاده، فلاني فلان مشکل را دارد و… بايد بچه را به طبيعت برد، بايد طبيعت را به کودکان شناساند. بزرگترين تربيت کودک اهلي شدن با طبيعت است و شک نکنيد که به اين صورت کودک با معرفت بزرگ شود.
وي آثار عميق ارتباط با طبيعت را شرح ميدهد و ميگويد: چگونه بايد با مواد مخدر مبارزه کرد؟ بهنظر من اگر ورزشترويج شود و فرهنگسراها بيشتر شوند. کودک ميرود ورزش، با طبيعت عجين ميشود، اهليت پيدا ميکند.
يا به فرهنگسرا ميرود و با هنر آشنا ميشود، هنر نسبتي دارد با طبيعت و همين مسيري ميشود براي ورود به طبيعت. واي به حال ملتي كه از طبيعت فاصله بگيرد. پس بنشينيم و در کتابهاي درسي عشق به طبيعت را جا بياندازيم.
يکي از مقولات تربيتي قدرت لذت بردن است. لذت بردن هم غريزي است و هم اکتسابي، بايد ياد گرفت.
من وقتي ميديدم بيبي گلزار با لذت خاک را بو ميکند، درخت را ميبوسد و بعد خدا را شکر ميکند، به ما ميگويد برويد از چشمه آب بخوريد… او ياد گرفته چگونه لذت ببرد و اين را به من نيز آموخته. ما بايد اين را ياد بگيريم و به بچهها ياد بدهيم.
حالا بچهها فقط وقتي بستني در دست دارند، وقتي پيتزا ميخورند، لذت ميبرند و اين مشکل است.
بايد به آنها ياد داد. هنر لازمه وجودي بشر است. چرا که هنر به بشر يادآوري ميکند که اشتباه ميرود، به او تلنگر ميزند.
خانم نظري راجع به نگاه نقاشان قديم و جديد به پائيز ميگويد:
در ميان تابلوهاي نقاشي هم تا آنجا كه من ديدهام در گذشته كمتر به فصل پائيز پرداخته شده است ولي حالا جوانهاي نقاش به اين فصل و خصوصياتش بيشتر توجه ميكنند و من بهطور مشخص تابلوهايي با موضوع زمستان و پائيز و خصوصاً ريختن برگ درختان و وزش باد ديدهام. پيمان خازني همين بحث را با محوريت موسيقي پي ميگيرد و ميگويد:
در تاريخ موسيقي ايران آثار بسياري در باره فصلها ساخته شده است و بارها و بارها از طريق رسانهها در فصول مربوطه آنها را شنيدهايم. در موسيقي دنيا نيز بزرگاني چون «ويوالدي» ميآيند و قطعهاي مانند چهار فصل را ميسازند كه هر فصل در توناليته خاصي را به تصوير ميكشد.
يا مثلا «اشتوكهاوزن» براي هر ماه از فصل يا به عبارتي هر برج در دايره فلكي موسيقي خاصي ميسازد. فرض كنيد به شكوفههاي بهاري نگاه ميكنيد، يا به ميوههاي تابستاني و يا برگهاي خزاني را در حال بر زمين نشستن ميبينيد. شايد هم زير كرسي زمستان خود را گرم ميكنيد. هر يك تصويري متفاوت براي ما به ارمغان ميآورد.
در مورد پاييز فصلي خسته، كه شور بهار و جنب و جوش تابستان را پشت سر گذاشته به مانند پيرمردي خسته است كه حاصل زندگياش را بهدست آورده و در جايگاهي به انتظار نشستهاست كه ميداند پس از آن زمستاني در پيش دارد. اين پيرمرد چه آوازي بهتر از «شد خزان» ميتواند بخواند؟
وي راجع به آهنگ طبيعي پائيز و مناسبت برخي از سازها با اين فصل عنوان ميكند كه باد، ني و سازهاي بادي و چوبي را طلب ميكند. براي همين است كه ني ساز دشتستان است. از نظر نواختن نيز با دم نوازنده نواخته ميشود. ترنم باران خود داراي ريتم است. شايد ريتمي نا نوشتني. باران به مانند كشيده شدن انگشتان چنگ نواز بر روي ساز خود است. به همين سبب پس از باران رنگين كمان به وجود ميآيد. صدايي كه آن را بارها و بارها با اصوات موسيقي توسط موسيقيدانهاي بزرگ دنيا شنيدهايم.
پيمان ميل به موسيقي را به فصل خاصي نسبت نميدهد و ميگويد: هر فصلي كيفيت موسيقي خود را دارد ضمن اينكه تمامي زندگي بشري بدونترديد با موسيقي آميخته است. اما اگر بگوييم نوع خاصي از موسيقي در زمانهاي خاصي مورد استقبال بيشتري قرار ميگيرد درست است. هرچند پاييز به سبب اينكه فصل استراحت طبيعت است، ميتواند فرصتي براي توجه عميقتر به موسيقي باشد.
گزارش ما با نگاهي خاص به پائيز و از زاويه هنري به پايان ميرسد ولي پائيز تازه آمده است و خدا كند كه بارانهايش زياد، ابرهايش پربار باشد، غمها را بشويد و زمستان را مملو از خير و آگاهي كند تا با كولهباري مملو ازاميد به استقبال بهار برويم.